ٺو خودِ منظره ی عشقی و من محو ٺوام بی بدیلی ٺو فقط باش نڪَاهش با من ؏شـقِ ممنوعه میانِ من و ٺو شڪل ڪَرفٺ ٺو فقـط حبس دلم باش ڪَناهش با من دستانام در تو گره میخورد دستانات در من میکاود و در این تکاپوست که بههم بافته میشویم آنسان که چون صدایم میکنند تو سر برمیداری ترنم موزون نگاهت پروانه ای می پروراند در پیله ی اندوه و آیینه در ترسیم نگاهت عاجزانه؛ به خاکستر اعتقاد نور میپاشد شاید در آغوش خلوتم موسیقی چشمانت ترانه ای شد سوزناک شوق تو عادت خطرناکی ست که نمی دانم چگونه از دست آن نجات پیدا کنم و عشق تو گناه بزرگی ست که آرزو می کنم هیچ گاه بخشیده نشود بودنت مثلِ گذاشتنِ پاهاے خستہ و تب دارم در آبِ سردِ رودخانہ است همانقدر دلچسب همانقدر لذت بخش همانقدر دوست داشتنی دلم میخواد مثل پروانه که دور گلش میگرده دورت بگردم دلم میخواد مثل بارونی که روح برگو به نوازش میگیره نوازشت کنم دلم میخواد دستام مثل باد با موهات بازی کنه دلم میخواد به قشنگترین حالت ممکن بغلت کنم شاید مثل تار های بهم تنیده شده شاید هم مثل گیاهی که دوره تنه یک درخت رشد کرده و بهش پیچیده می دانم رنگ چشمانمان فرق دارد و خورشید در جغرافیای تو گرمتر اسـت اما مهم نیست بیا و تمام این ها را از یاد ببریم دستانت را در دستانم بگذار می خواهم تنها چند قدم میان مردم این شهر میان شلوغی خیابانها تو را داشته باشم لانگ دیستنس یعنی : تو هیچ خیابونی باهم قدم نزدیم ولی من بجاش تو کل کوچه های این شهر به تو فکر کردم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|